کد مطلب:164592 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:106

در شهداء از اصحاب امیرالمؤمنین است در روز عاشورا
و در آن چند امر است:

امر اول: در شهادت مسلم بن عوسجه است. و او از بزرگان لشكر سیدالشهداء است و از شجاعان نامدار و از مشاهیر روزگار و از اصحاب امیرالمؤمنین و در خدمت آن حضرت جهاد كرده و مردانگی ها نموده. و بعضی ذكر كرده اند كه امیرالمؤمنین او را برادر خواندی. و چند مرتبه قرآن را نزد آن حضرت خوانده بود. و شبث بن ربعی بعد از شهادتش به لشكر گفت كه مادران شما به عزای شما بنشیند كه می كشید نفس های خود را به دستهای شما و ذلیل می كنید عزیزان شما را. آیا خوشحال شدید به قتل مسلم بن عوسجه. قسم به آن كه اسلام آوردم به او و بسا موقف كریم برای او در میان مسلمانان بود. هر آینه دیدم او را در روز آذربایجان كه هنوز مسلمانان اسبان را لجام


نكرده در روز جنگ مسلم شش نفر از مشركین را كشته بود پس مسلم در روز عاشورا عازم میدان گشت و رجز خواند أن تسئلوا عنی فانی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی اسد اگر سؤال كنید از ما، پس به درستی كه من شیرم آن بالا مرتبه. كان قوم بنی اسد فمن لغانا هائد عن الرشد و كافر بدین جبار صمد. پس هر كه بر ما ظلم كند دور است از رستگاری و كافر است بدین خدای جبار صمد. بنابر روایت ملهوف آن بزرگوار در جهاد اشرار جد و سعی بسیار نمود و صبر بر شدت بلاء نمود. بنابر روایت مهیج الاحزان مسلم مبارز خواست یك یك به مبارزت او آمدند تا پنجاه نفر را به خاك هلاكت انداخت پس جمعی بر او حله كردند شش نفر دیگر را نیز كشت پس از كثرت جراحات بر زمین افتاده و نعره كشید كه ای پسر پیغمبر مرا دریاب. پس حضرت اما حسین با حبیب بن مظاهر خود را به او رساندند او را دیدند در خاك و خون غلطیده آن جناب فرمود خدا تو را رحمت كند ای مسلم رستگار شدی به شهادت و اداء كردی آنچه را كه بر تو بود. پس بعضی به عهد خود وفا كردند و برخی انتظار می كشند و تبدیل نكردند تبدیل كردنی. پس حبیب پیش آمد و گفت گرانست بر من ای مسلم كه به این حالت تو را ببینم. بشارت باد تو را به بهشت. پس مسلم به او از ضعیف گفت كه بشارت دهد خدا تو را به خیر. پس حبیب گفت اگر نوه آن بود كه من هم از عقب تو می آیم. هر آینه دوست می داشتم كه وصیت كنی به من از آنچه خواهی و لیكن می دانم كه من هم از پی تو می رسم پس مسلم اشاره به حسین نمود و گفت وصیت می كنم تو را به این شخص كه در خدمت او جهاد كنی تا بمیری. حبیب گفت كه هر آینه كه چشم تو را روشن می كنم. یعنی در یاری او كشته می شوم. محمد بن ابی طالب گوید كه مسلم را كنیزی بود. چون او را كشتند گفت وا مسلما و بن عوسجه، وا سیداه! چون صدای او به گوش لشكر عمر رسید، شاد شدند و گفتند كه مسلم را ما كشتیم.

امر دوم: در شهادت نافع بن هلال بن نافع البجلی است. بدان كه ارباب مقاتل، اكثر از متأخرین، ایشان را اضطراب است. چه مفید در ارشاد، نافع بن هلال گفته و


مجلسی در بحار این را از ارشاد روایت كرده لیكن از آن پس باز ذكر كرده هلال بن نافع بجلی را و اولی را مبارزت و جنگش را ذكر كرده و لیكن كشته شدنش را هیچ مذكور نساخته و معدن و صاحب اسرار الشهادة نیز به همین سبك رفته و لیكن این اخیر را ابی مخنف نقل كرده اند و نافع را از ارشاد. مجملا كلام ایشان مغشوش است در خبر ایشان هم با هم خلافت دارند و ظاهر این كه نافع بن هلال صحیح باشد. زیرا كه در زیارت قائمیه نافع بن هلال را ذكر كرد و هلال بن نافع را بیان نفرموده پس سهو از ایشان شد كه هر دو را ذكر كرده اند و ما هر دو را ذكر می كنیم پس می گوئیم كه شیخ مفید در ارشاد بنابر روایت بحار [1] از او فرموده و همچنین صاحب مناقب كه:

نافع بن هلال بجلی جهاد شدید كرد و رجزش این بود: انا ابن هلال البجلی انا علی دین علی و دینه دین النبی

منم پسر هلال بجلی، من بر دین علی می باشم و دین علی دین پیغمبر است. پس به مبارزت او مردی از بنی قطیعه آمد.

و مفید فرموده كه:

او مزاحم بن حریث بود. پس ای حریث گفت كه من بر دین عثمان می باشم. نافع فرمود كه تو بر دین شیطانی. پس نافع بر او حمله كرد و او را به درك فرستاد. [2] .

دیگر زیاده از این نگفته اند كه آیا كشته شد یا نه. اما از قراین معلوم است كه شهید شد. و در دفعه ی دوم هلال بن نافع را نوشته اند، و ظاهرا سهو است یا سهو از نسخ ابومخنف شده و تغییرات در نسخ ابی مخنف بسیار است. و او گفته كه:

علی، هلال بن نافع بجلی را تربیت كرده بود. و تیرانداز بود. و بر تیر اسم خود


را می نوشت و می انداخت. پس تیر بر زه كمان گذاشت و گفت:



ارمی بها معلمة افواقها

و النفس لا ینفعها اشفاقها



می اندازم به این تیر در حالتی كه نشان شده است سرهای آن تیر. و نفس را نفع نمی بخشد ترسیدن آن. الخ

پس حمله بر لشكر نمود و از شجاعان بسیار بر زمین انداخت، تا این كه هفتاد سوار را كشت [3] .

بنابر روایت بحار:

آنقدر تیر انداخت كه تیرهایش تمام شد. پس شمشیر را گرفت و رجز دیگر خواند و سیزده نفر را كشت. پس بازوهای او را شكستند و او را اسیر كردند. پس شمر برخاست و سرش را برید. [4] .


[1] بحارالانوار 20:45.

[2] الارشاد 103:2، بحارالانوار 19:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 104:4.

[3] مقتل ابومخنف:69.

[4] بحارالانوار 27:45.